هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

بیماری هانیه

  فرشته نازنینم سلام. عزیز دلم امروز اومدم تا بقیه اتفاقاتی رو که تو این مدت افتاد رو واست بنویسم. بعد از اینکه از سفر برگشتیم شب رو استراحت کردیم و فردا صبح بابا جون رفت مدرسه و من و شما خونه رو مرتب کردیم. البته من مرتب میکردم و شما در عرض چند ثانیه همه جا رابه هم میریختی. عصر رفتیم خونه مامانی. همه از دیدن تو خوشحال شدن. آخه خیلی دوستت دارن. مخصوصا مامانی. البته تو هم مامانی رو دوست داری و هر وقت میبینیش به زبون خودت کلی باهاش صحبت میکنی.خلاصه سوغاتی هارو دادیم و شام رو خوردیم و برگشتیم خونه. جمعه هم رفتیم خونه مامان جون. خاله زهرا و دایی مهدی و دایی هادی هم بودند. خلاصه ناهار اونجا بودیم و عصر هم برگشتیم خونه....
31 خرداد 1390

دوباره سلام

    هانیه جونم سلام   عزیزم منو ببخش.یه مدتی نتونستم بیام و پست جدید بذارم. تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد که سعی میکنم همشو به تدریج واسه گلم تعریف کنم. 9 خرداد رفتم مدرسه واسه امتحان زبان. خدا رو شکر امتحان ساده بود. البته بچه ها میگفتن:خانم معلم واسه شما آسونه. ولی خداییش امتحان پایه سوم که هماهنگ استانی بود خوب بود. نمره های بچه ها هم خوب بود. پایه اول و دوم هم که طراح سوالاش خودم بودم خوب بود.      بابا جون هم تا 11 خرداد مراقبت داشت و بعد از اون تا 21 خرداد مراقبت نداشت. واسه همین تصمیم گرفتیم بریم شمال پیش اقوام بابا جون. وسایل رو به سرعت آماده کردیم و بعد از خداحافظی...
27 خرداد 1390

ماجراهای هانیه

هانیه عزیزم سلام. عزیزم این روزها فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم و واست مطلب بنویسم. انشاالله امتحانات مدرسه که تموم بشه بیشتر می یام و واست مینویسم. بهت گفته بودم که 4 دست و پا میکنی. الان دیگه کاملا حرفه ای شدی و به همه جا سرک میکشی. اوایل نمیتونستی بری توی آشپزخونه و کلی نق میزدی تا کمکت کنم و بیای داخل. اما الان خودت بدون کمک می یای داخل. آخه آشپزخونه یه پله کوچیک داره. راستی یه مدتیه دستتو به وسایل میگیری و می ایستی. چقدر هم ذوق زده میشی. چند دقیقه که می ایستی خسته میشی و شروع میکنی به نق زدن.  عاشق تلویزیونی و وقتی برنامه کودک داره و بخصوص خاله شادونه رو میخکوب میشی. برنامه رنگین کمون رو هم دوست داری.من هم ...
8 خرداد 1390

روز مادر

      نيمي از من مال تو نيم ديگر هم مال تو تمام قلب و احساسام وقف تو به خدا دگر چيزي ندارم همان هم مال تو جان ناچيزم فداي موي تو مادرم اي عصاره ايمان اي چكيده ايثار اي خود عشق عاشق بودن و عاشق ماندن را به من هم بياموز     ...
2 خرداد 1390

یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

  هانیه عزیزم سلام دختر گلم از دیروز 3 شنبه سرما خوردی. مامان هم سرما خورده.   دیشب با باباجون رفتیم دکتر. آخه 1 ماه از مصرف دارویی که دکتر آهنچیان تجویز کرده بود میگذشت.   دکتر معاینه ات کرد و گفت حالا با اطمینان میشه گفت که آلرژی داری. باید مراقب باشیم گلمون سرما نخوره وگرنه مجدد عود میکنه.   نمیدونی چقدر خوشحال شدم که بیماری آسم نداری. آخه علایمش خیلی شبیه آسم بود. خدایا شکرت به خاطر سلامتی هانیه نازنینم.   حالا باید داروهای سنگ کلیه تو بدم تا انشالله اونم برطرف شه.   خدا رو به ...
2 خرداد 1390

فاطمه ، عزیز دل خاله

  عزیز دلم سلام. اومدم تا خوابی رو که 2 شبه میبینم واست بگم. دختر گلم، فاطمه جون، دختر خاله زهرا که 33 روز از تو بزرگتره، یه بیماری ژنتیکی داره به اسم وردنیگ هافمن. از موقعی که فهمیدیم همه داغونیم.هر وقت میبینم داری حرکت میکنی یا چهار دست و پا میشی دلم میترکه. آخه به یاد فاطمه می افتم که نمیتونه حرکت کنه و با وجود اینکه 9 ماهشه همیشه دراز کشیده است. آخه اون نمیتونه مثل بچه های دیگه دست و پاها یا گردنشو تکون بده.   مامانی به خدا نوشتنشم واسم سخته. دلم داره میترکه. الان که دارم مینویسم اونقد گریه کردم که دیگه نمیتونم خوب ببینم. خاله زهرا هم خیلی غصه داره. طفلکی از غصه آب شده.   بارها...
2 خرداد 1390

هانیه 8 ماهه میشود.

  تولد 8 ماهگیت مبارک عزیزم. هانیه ناناز من امروز 8 ماهه شدی. از درگاه خداوند واست آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم عزیز دلم.                                                    فدای تو مامان ...
2 خرداد 1390
1